ان شاء الله فردا عازمم.تا حالا کم نرفتم اما این دفعه دقیق نمی دونم که چرا ولی یه حس خاصی دارم.از اول تعطیلات تا حالا 10 کیلومتر هم از شهر دور نشدم ولی حالا دیگه اگه خدا بخواد میخوام برم زیارت.دلم لک زده واسه خوندن زیارت نامه.دلم میخواد یه ساعت زل بزنم به ضریح چشم نواز بی بی.دلم می خواد سرم رو بزارم پایین پاش و باهاش درد دل کنم،بهش بگم اومدم تا راه رو نشونم بدی.بهش بگم اومدم که اختارمو بدم دستت که هر جا دوست داری ببریم.دوستت دارم بگم:شما بهتر از اونجوری هستید که من می خوام،من رو اونجوری کنید که خودتون می خواید.
هنوزم باور نمیشه با این همه سنگینی بار گناهم داره میطلبتم.خدا کنه...
دعام کنید
به نام رحمن رحیم
امشب شب لیله الرغائبه.شب آرزوها.وای که دیگه نمی دونم باید چه کار کنم.خیلی دلم میخواد بشینم پای سجاده و یکی دو کلام باهاش حرف بزنم ولی چه کار کنم،نمی تونم.دیگه کم کم دارم از خودم نا امید میشم اما یکی داره توی دلم میگه اگه از خودت نا امیدی،از خدا که نباید نا امید بشی.نمیدونم شاید به خودم باوروندم که روی دلم مهر خورده.آخه دیگه دنیا برام شده چیزی شبیه به لعب.نمی دونم... .با خودم میگم شاید چاره ی کار یه قطره اشک باشه ولی چه کار کنم که... .هر کاری می کنم نمی تونم... .تو رو خدا اگه توی ایت ایام و لیالی دعا کردین،اگه با خدا و مولا صحبت کردین بگین این گوشه از دنیا هم یه عبد ناخلف هست که حسابی تنبیه شده،یه نگاه... .
خدایا فقط یه چیزی بهت می گم:اگه از خودم و همه ی عالم و عالمیان ناامید و مایوش بشم،ولی باز از تو دل نمی برم... .
چه طوری باید داد بزنم...
شرمندم...
به نام ستار العیوب
هر روز اینجا نمی نویسم.آخه دوست ندارم اینجا رو هم تبدیل کنم به سن نمایش و برای بقیه فیلم بازی کنم.دوست دارم هرچی زی رو که اینجا مینویسم حرف مستقیم دلم باشه.دیگه دوست ندارم به خودم سختی بدم تا حرفها مو روون کنم که بقیه بفهمنش.اگه فهمیدن که خوب ولی اگه نفهمیدن هم هیچ.
نمی دونم هرکی با یه شعری با یه حرفی با یه ذکری آروم میشه.چه خوب و بد.فقط می دونم که من با ذکر یونسیه خیل حال می کنم.هر چی فکر می کنم میبینم یه علت بیشتر نداره.یه علت داره اون هم این که ذکر یونسیه حرف دلمه.اعتراف دلمه.اعتراف واقعی همه ی اعضا و جوارحمه.وای که بعضی وقتها با خودم میگم کاش توی این دنیا نبودم.کاش توی این جریان زمان نبودم .آخه وقتی احساس می کنم زمان داره میگذره و من از این دنیای مادی عقبم دیگه هیچ کسی رو نمیشناسم.بعضی وقتا می گم کاش توی این جریان منفور نبودم تا می تونستم،تا می تونستم،شبانه روز سرم رو به سجده بذارم و با خدا درد دل کنم.آخه من بد بخت چه حرفی از خودش داره که با خداش بزنه؟ من تو اون شرایط مثل بچه گنجشکی میمونم که بایدغذا رو به دهانش بگذارند.منم باید یه حرفی رو یادم بدن،به دهانم بگذارن تا بتونم ساکت نشم.هرچی هم فکر میکنم میبینم هیچ ذکری مثل ذکر یونسیه نمی تونه حرف دلم رو بزنه.
پس با همه ی وجودم گردنمو جلوی مولا کج می کنم و با اشک خشکیدم میگم:
لا اله الا الله ، سبحانک انی کنت من الظالمین
بسم الله الرحمن الرحیم
یادمه چند سال پیش با یکی از دوستام رفتم کوه.داشتیم با هم صحبت می کردیم.یکی اون میگفت و یکی من می گفتم.یه دفعه در اومد گفت:ببینم هادی اگه امامتو.امام زمانتو ببینی بهش چی می گی.منم یه کم سکوت کردم و گفتم:هیچی بهش نمی گم.فقط بهش نگاه می کنم.خودش دیگه همه چیز رو می دونه از نگام.
یه جمله گفت بهم.یادم نیست شاید اون موقع خیلی برام موثر نبود.ولی حالا که فکرشو می کنم میبینم...
راستش وقتی یادم میفته دلم میلرزه.
بهم گفت یعنی روت میشه تو چشمای مولات نگاه کنی؟؟؟!!!
چی بگم؟؟؟
یعنی اگه آقامون بیاد ،چطور،با چه رویی توی چشمای قشنگش نگاه کنم.بهش چی بگم.دیدی اگه از یکی بدهکار باشی،وقتی وصول رسیده باشه،دیگه روت نمیشه از یه جایی بری که نگاهت تو نگاهش گره بخوره.آخه یکی به من بگه چی کار کنم.من بیچاره ی بدبخت که یه کوله بار سنگین دارم از ظلمت و ظلمات.یه عمرم ریزه خوارشون بودم.راستش یه عمر میگفتیم:خدا کنه تا زنده ایم مولا بیاد.اما حالا دیگه دلم میلرزه.اگه تا زنده ایم بیاد و مارو از میون خوبا و سربازاش جدا کنه و یه کنار بزاره...چی کار کنیم؟؟؟